قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

یاد باد آن روزگاران...

 به یاد دوران طفولیت خودمون  

یاد باد آن روزگاران یاد باد...

  

برای دل تنگم...در آستانه ی میهمانی ات

میگفت:"مشکل اغلب ما آدم ها اینه که هر کدوممون توی گوشه ای از عالم دچار خود مرکز بینی محض شده ایم...!"

حالا که به حرف هایش فکر مکینم میبینم حرف جالبی زده بود، حداقل در مورد من که عموما صدق میکنه(متاسفانه!)، نگاهی که به 11 ماه گذشته از سال میندازم و فاصله ی این رمضان تا رمضان قبل را مرور میکنم، میبینم بخش عمده ای از افکار،رفتار،نیات و اعمالم را باید بریزم وسط حیاط خانه و همه را آتش بزنم،و خاکسترش را هم به باد دهم. اعمالی که نه به نام تو بود نه به یاد تو ونه برای رضای تو...

چقدر خواندم،نوشتم،گفتم، دیدم،شنیدم،خندیدم و گریه کردم، و در هیچ کدامشان حتی پرتویی از یادت حضور نداشت،اعمالی که پوچ پوچ بود،تمام شد و رفت.

در یک حساب خوش بینانه اگر قرار باشد حدود 60 سال به من فرصت زندگی کردن بدهی الان یک سوم عمرم تمام شده و من هنوز هم درکوچه پس کوچه های زندگی سردرگمم.

یک وقت هایی دلم میخواهد تا اینجای زندگی ام را بیخیال شوم  و همه چیز را از اول شروع کنم از صفر،میخواهم این بار نقشه ی راه و مسیر زندگی ام را براساس نداهای فطری ام و تنها برمدار عشق تو تنظیم کنم و زین پس گوش کر حواله کنم به نداهای شلوغ بیرون، میخواهم....

خدایا اصولا در زندگی خراب کردن ها را خودم بلدم اما چگونه ساختن را....شاید هم هنوز جرئش را پیدا نکرده ام...نمیدانم...خدایا پناه میبرم به تو از شر خودم...وامیدم تنها به این ماه میهمانی توست.

خدا....  

 

 

پینوشت: 

آی قایقران از شب اول رمضان المبارک تا شب قدر هرشب دقایقی از دیگران فاصله بگیر، برو گوشه ای بنشین و به سرنوشت ساز ترین پرسش ها و مقوله های زندگی ات فکر کن،ببین اصلا قبله ی قلبت کجاست؟ حب و بغض هایت چه سمت وسویی دارد؟ کجا ایستاده ای؟چه کار کردی؟چه میکنی و چه خواهی کرد؟ اصلا با خودت چند چندی؟!

سوال و جواب های درونی ات را بنویس. شب قدر که شد نوشته هایت را بخوان،خودت را مرور کن و آن وقت عزم کن برای خودسازی تو تدبیر کن و ما بقی را واگذار به تقدیر او.

عجایب هشتگانه...!!!

سلام 

این عکس رو ببینید 

 

 

امروز دوباره این صحنه رو دیدم داغ دلم تازه شد 

اعتراف میکنم یکی از شگفت انگیز ترین چیزهایی که تو زندگیم دیدم همینه 

هرجوری هم فکرش رو میکنم نمی فهمم آخه چرا آدم باید دوغ و گوش فیل رو باهم بخوره؟

اصلا اون آدمی که اولین بار چنین چیزی رو کشف کرده واقعا چه منظوری داشت.از این حرکت...؟!

بنده با کمال احترام این عملیات شگفت رو جزو عجایب هشتگانه تلقی میکنم

و کلیه ی دوستان اصفهانی الاصل و پیروان این مکتب را به خدامیسپارم

نامیرا

این چند روز فرصتی شد و بلاخره کتاب نامیرا رو خوندم،خدا خیر دهد صادق کرمیار را برای این اثر فاخر و ارزشمند،خیلی خوب بود. 

 قبل از خواندن کتاب فکر میکردم «نامیرا»یک اسم است، اسمی که شاید یکم برایم عجیب بود و به نظر میرسید که نویسنده آن را  برای جلب توجه مخاطبان انتخاب کرده اما کتاب را که تا انتها خواندم تازه فهمیدم «نامیرا» ریشه در مفهوم «کل یوم‌ عاشورا و کل ارض کربلا» دارد. مفهومی که می‌گوید سرزمین کربلا به اندازه‌ی کل زمین وسعت پیدا کرده و عاشورا همیشه نمیراست.

کتاب روایت یک داستان تاریخی است، روایت دختر و پسر جوانی که در حمایت از امام حسین(ع) و یزید تردید دارند ونویسنده بیان میکند که این دو جوان چطور طی استدلال هایی به حقانیت امام حسین(ع) پی بردند.

نامیرا داستان تردید آدم‌هاست؛نویسنده در طول داستان بیان میدارد که افراد و گروه های مختلف هرکدام چطور امتحان شدند،چه تصمیمی گرفتند و رفتار دیروزشان باعث شد که امروز من وتو درباره ی آنان چه تفسیری کنیم.

وقتی حال و هوای «عبدالله‌بن عمیر» را می بینی به وجد میایی از این که چطور یک جوان برای کشف حقیقت تلاش میکند و در نهایت میابد راه سعادتش را 

نامیرا را که میخوانی به یقین میرسی که همه ی آدم ها در طول زندگی در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن اند،و گاهی یک تصمیم،یک آرزو و حتی یک عشق میتواند کل زندگی ات را زیر و رو کند....

 

گم گشته ی دیار محبت کجا رود

وقتی بساط گریه مهیا نمی شود
وقتی که بغض بین گلو جا نمی شود
وقتی تمام شب به در خانه ی کریم
در می زند گدا و دری وا نمی شود
وقتی پس از معاینه ها گویدت طبیب
این قلب مرده است مداوا نمی شود
یک راه مانده بهر تو آن هم زیارت است
مشهد برو که کار تو اینجا نمی شود    

 

می آیم تا در این بی هوایی های نفس گیر عالم گوشه ای از صحن وسرایتان آرام گیرم

باشد که این دل هوایی ام زین پس تنها در هوای شما باشد و بس  

السلام علیک یا امام الرئوف  

 

پینوشت: 

1. از صمیم قلب آرزو میکنم روزگار جوانی هممون در سایه ی توجهات حضرت علی اکبر (ع) پربرکت و باسعادت باشه 

2. بهار دارد تمام میشود....چه باک....ماکه بی تو بهار نداشتیم. "مولا جان پیشاپیش میلادتان مبارک"

شهر من خوانسار ای همچون بهشت

از اون جایی که میبینم عده ای از دوستان هنوز تو شک بعد انتخابات اند

این پست طبیعتانه رو میزارم حال و هواتون عوض شه 

ومن عاشق این طبیعت فرح بخش خدایی ام...   

 

  

  

 

 

 

 

جنگ نرم با اعمال شاقه

چند وقته دارم فکر میکنم آخه گناه ما چیه که حالا هم که دلمون میخواهد مثل جوون های دهه شصتی دین خودمون رو به انقلاب ادا کنیم،حالا که ما هم دلمون میخواد یه کار جهادی کنیم و بریم جنگ، باید بریم جنگ نرم،جنگی مرکب از انواع شبهات اعتقادی،سیاسی،فرهنگی و...

جنگی که شب و روز، آدم رو درگیر خودش میکنه و تو برای دفاع از عقایدت و به اقتضای وظیفه ی مسلمانی ات باید زره جنگ برتن کنی و لبیک گویان بنشینی پای مانیتور.

باید در صحنه باشی و شب و روز بجنگی با تمام شبهاتی که از در و دیوار افکار تو  و تمام هم سنگری هایت را بمب باران میکنند.

باید تمام تهمت ها و بی اخلاقی های مخالفانت را تحمل کنی و دم نزنی.

و مهم تر از آن اینکه در این وانفسا باید دو دستی حواست به خوت و دینت هم باشد،که اگر مراقب چشم هایت نبودی،اگر گوشه قلبت لرزید،و خلاصه اگر هزار جور داستان دیگر موجب شد که اخلاصت لکه دار شود،آن وقت نه تنها پیروز کارزار نبوده ای بلکه خسرالدنیا و الاخره هم شده ای.



پینوشت:

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!

افهم یا فلان ابن فلان

نشستم یک صفحه مطلب تایپ کردم   

سرم رو که اوردم بالا میبینم اووووه اینا رو که نمیشه خوند

یادم رفته بود ALTو SHIFT رو بزنم...

الان به معنای واقعی کلمه اعصابم له شده....

مطلب اصلی که به کلی از ذهنم پرید 

اما دارم به این فکرمیکنم که تا حالا براتون پیش اومده  

بشینید به خیال خودتون با کلی منطق و استدلال
باکسی صحبت کنید ولی طرف هیچی از حرفاتون نفهمه؟

اصلا انگار نه انگار که تو یک ساعت داشتی باش حرف میزدی.

حالا اگه نفهمه که خوبه فاجعه اون موقعیه که حرفاتو اشتباه میفهمه

حالا بیا و درستش کن...

میگم احتمالا مشکل همین جاست

 شاید حرفمون درست باشه ها اما باید به زبون طرف مقابل حرف زد.

مشکل اینجاست که بعضی وقت ها تو مراودات عادیمون هم یادمون میره  ALT+SHIFTرو بزنیم

موافقید....؟!

بی ربط نوشت:

1.قصه به هر که میبرم فایده ای نمیکند   مشکل درد هجر را حل نکند مهندسی!

2. دوستان خواهشا بیایید این روزا یکم بیشتر چشمامونو باز کنیم بعد اظهار نظر کنیم.

3. یه وقت فکر نکنید  این پست مخاطب(مخاطبان) خاص داره ها نه.....

بدون شرح

این چند وقت دیگه چشمم به تلویزیون خاموش هم که میفته یاد حلزون می افتم...

البته بنده خیلی وقته برنامه های این جعبه ی جادو رو به صورت گزینشی نگاه میکنم (از بس که پربار و مفیدند!!) اما الان وضعیتی شده که دیگه همون برنامه های گزینشی رو هم نمیشه نگاه کرد. از یه برنامه ی 40 دقیقه ای اقلا 10 دقیقش رو باید نظاره گر چهره ی مبارک حلزون ها باشی...

بنده پیش بینی میکنم به همین زودی ها شبکه ی ملی حلزون هم افتتاح بشه.(حالا ببین کی گفتم!)

کاش دوستان صدا و سیما یه فکری برای این رسانه ی ملی ما میکردند. وجدانا خود حلزون ها هم اگه اینقدر خودشون رو می دیدند حالشون بهم میخوره.

یادم نرود...

میگفت:

این روزها که دوباره بحث انتخابات شده است نقل هرمجلس

باید بیشتر مواظب ایمانمان باشیم..

که بازار غیبت و تهمت داغ داع است...

با احتیاط حرف بزنیم

با تحقیق، مستند و با آرامش با دیگران مناظره کنیم

مواظب کنایه و لبخند های تمسخر آمیز و بیجایمان باشیم..

مواظب باشیم انجام یک امر واجب(انتخاب فرد اصلح برای کشور) باعث نشود

هزار و یک حرام انجام بدهیم...   

 

 

پینوشت:

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه‏ ی رهت شود همت شحنه‏ ی نجف  

سلام پدر خوبی ها ، میلادتان مبارک

بیست...

به مناسبت ایام جانسوز امتحانات،و به یاد تابستان 85،بچه های اردوی دلگشا و آقای تولایی...  

بیست

آن نهایت غرور مدرسه
افتخار بچه ها
پادشاه سرزمین نمره ها
سایه ای که هیچ وقت
روی کارنامه ام نمی نشست؛
من رفوزه می شدم
جای من به اصطلاح
گوشه سیاه کوزه ها
البته
جای دنج و ساکتی ست
خلوتی برای شعر و شاعری
دور از سر و صدای هر چه بیست؛
بگذریم
کارنامه ام همیشه گند بود
گوش من پر از صدای سرزنش:
- دور درس و مدرسه از این به بعد
خط بکش!
-کو کجاست آن کتاب و کیف و دفترت؟
خاک بر سرت!
تنبل کلاس!
عاقبت هیچ کاره هم نمی شوی
حیف آن لباس!
گاه هم صدای پند بود
در خیال من ولی

ادامه مطلب ...

من...تو...و خدایی که در این نزدیکی است

فَسَوْفَ یأْتِی اللَّـهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ... 54 مائده
آنها کسانى هستند که به خدا عشق می ورزند و جز به خشنودى او نمى اندیشند
خداوند هم در مقابل، آنها را دوست دارد ... 


چقدر جالب که، در پیشی گرفتن در محبت هم تو شروع کننده ای
اول یحبهم و بعد یحبونه
عالم را بر اساس محبت آفریده ای ...و محبت خودت عالم آراست...
کافیست باز باشد چشمی که نظاره کند این همه حب و اشتیاقت را...
به برکت این ساعات و روزهای نورانیت آن چشم را، برایمان بگشا... 

پینوشت: 

1.توصیه میکنم خودم و شما مومنین و مومنات رو به خوندن چندین و چند باره ی کتاب "ماه رجب ماه یگانه شدن با خدا" استاد طاهرزاده

2.چقدر دلم برای کلاس معرفت النفس دانشگاه تنگ شده،یادش بخیر رجب پارسال رو چقدر برامون لذت بخش تر کرد،کاش همچنان از این نفحات ربانی در زندگیمان بوزد. 


3. فایل کتاب رو از اینجا میتونید دانلود کنید+ ، رفقا اگه تمایل داشتید قسمت ها، یا نکاتی از کتاب که به نظرتون جالب تر بود و در موردش چیزی به ذهنتون میرسه رو اینجا بنویسید تا همه استفاده کنیم.

برما نظری کن که در این شهر غریبیم...

یک روز هایی در زندگی آدم هست که به ظاهر همه چیز سرجای خودش است 

همه چیز روال عادی خودش را طی میکند  

و تو ظاهرا نگران چیز خاصی هم نیستی. 

ولی وقتی به دلت رجوع می کنی می بینی قرارندارد... 

دل است دیگر،تنگ میشود...  

وقتی تمام زندگی ات دلت باشد و این دل هم قرار نداشته باشد 

 یعنی به معنای واقعی کلمه دچار بی قراری محض شده ای... 

کلی کار و برنامه داری ولی...

 

آدم باید یک جایی را داشته باشد تا وقت دلتنگی ها و بی قراری ها پناه ببرد آنجا 

برود یک گوشه بنشیند و گریه کند تمام آنچه نمی داند چه را... 

بعد سبک و رها راهش را بگیرد و برود پی کارش... 

جایی مثل گلستان شهدا... 

روزهای خوب اردیبهشتی

اِبتَدَأتَنِی بِنِعمَتِکَ قَبلَ أن أکُونَ شَیئا ً مَذکُورا ً

 با نعمتت مرا آغاز کردی پیش از آنکه چیزی به یاد آمدنی باشم... 

 و امشب شروعی است دوباره بر آغازم...

 پروردگارا سپاس که همچنان فرصتم داده ای...  

 

 

ویژه نوشت: 

خالصانه ترین و صادقانه ترین احساس عاشقانه نثار وجود تمامی مادران و معلمان بی نظیر وطنم. و یک دنیا عشق تقدیم به مامان عزیزم، حقیقتا که هم در مادری و هم در معلمی فوق العاده اید

محبوب

محب را وظیفه است تا کنکاش کند،جستجو کند تا خبری از محبوب خود بیابد،این که او کجاست حال و هوایش چیست؟ محب، تمام عالم را زیر و رو می کند تا به محبوبش برسد کوچه به کوچه شهر به شهر...

هرچه محبوب به محبش نرسد،هرچه میان همه باشد و با او نباشد برایش سخت تر میشود.سخت می شود که دهان به دهان همه بگذارد و کلام به کلام محبوب نه،سخت میشود که همه را ببیند و محبوب را نه خلاصه قلبش همیشه تنگ است چشمش همیشه مشتاق. خواب و خوراک سرش نمی شود تنها کاری که از دستش بر می آید این است که مثل محبوب فکر کند مثل محبوب رفتار کند آن گونه عمل کند که محبوب می پسندد.

محب از خدا چه می خواهد یک دل پر درد و یک خلوت پر مجال برای محاسبه.

***** 

شب از نیمه می گذرد دوباره وقت پدر برای آنانی است که تاریکی و خلوت شب را بساطی کرده اند برای درد دل با او .آن شب پدر یک گوشه ی ایوانش گوش فرا داد به درد و دل فرزندانش از هر گوشه ی دنیا،دلم اینجا بد جوری سوخت یکی کار می خواست، یکی سلامتی، یکی می گفت تو وقتی بیایی زمین ذخیره اش را برای شیعیان باز می کند،یکی می گفت تو بیایی به آقایی تو همه ی شیعیانت آقای جهان می شوند.کنج دفترچه ی تقاضاهای پسرانش نوشت چشم،برای همه ی حوائجتان چشم اما انگار قرار نیست که دعا کنید تا ظهور، درِ این زندان غیبت مرا باز کند،می ترسم بیایم باز خودم باشم و خودم تنها، خوب که نگاه کردم دیدم درست میگفت دعا زیاد است ولی دعا برای فرج کم برای فرج خودش. 

کلاهم را قاضی کردم که این قدر که تو به فکر اویی اینقدر که تو یادش می کنی این قدر که تو حرف های او را گوش می دهی می توانی نام خودت را محب بگذاری؟ این قدر که او یاد توست این قدر که او برایت دعا می کند این قدر که او بر احوالت رسیدگی می کند...گاهی شک میکنم که من محبوب تو ام یا  تو محبوب من

پینوشت:

۱. دانلود فایل صوتی+  

۲. تشکرات ویژه از نیلوفر عزیز بابت ارسال فایل

۳. به یاد یک شنبه ی دوست داشتنی من و مریم