قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

از خون جٌون

نوشته بود:

رفیقم گفت متوجه شدیم 70 خانوار شیعه در آلاسکا داریم.

رفتم اونجا دیدم بالای خونه ی اسکیموها پرچم سبز "السلام علیک یا اباعبدالله "زده اند

اونجا هم برای امام حسین اقامه ی عزا کرده بودند.


 

گفت زکزاکی خیلی ها را شیعه کرده. توجهی نکردم

گفت:نماز جمعه میخونه،سه میلیون نفر!گفتم یا نمیدونی نماز جمعه چیه یا نمیدونی سه میلیون چند نفره؟

گفت راهپیمایی روز قدس برگزار میکند چهار میلیون نفر!

گفت دسته ی روز عاشورا راه می اندازد شش میلیون نفر!


در زمان فتنه ی 88 تعجب کرده بودند که در ایران شیعه با شیعه می جنگد.

ما غرق نعمتیم و متوجه نیستیم.

این همه شیعه کنار شیعه هستیم و قدرش را نمی دانیم...


در لهوف سید بن طاووس آمده است که «غلام سیاهی بود اهل آفریقا که «جون بن حوی» نام داشت؛ در روز عاشورا و در میانه معرکه، جون از امام حسین(ع) اذن میدان گرفت ولی امام به او فرمودند تو غلام هستی جون، و غلامان از جنگ معافند. جون به پای امام علیه السلام افتاد و عرضه کرد مولای من، انصاف نیست که در وقت آسایش کنار شما باشم و هنگام سختی، شما را رها کنم، گرچه بوی خوشی ندارم و رنگ من سیاه است اما به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا خون تیره من با خون سرخ شما درآمیزد؛ پس اذن گرفت و به میدان رفت و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید و به صف شهدای عطشان دشت نینوا پیوست. آنگاه امام علیه السلام بر بالینش حاضر شد و فرمود خدایا رویش را سفید و بویش را معطر کن و با محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله محشورش گردان».

مستند "از خون جون" به مراسم مذهبی و عزاداری‌های شیعیان نیجریه و تأثیرپذیری آنان از انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) و آیت‌الله زکزاکی می‌پردازد.

سفرنامه نوشت(قسمت سوم)

مسیر نجف به کربلا...

مداح کاروان زمزمه میکند:
با اذن فاطمه دوباره صف به صف میریم تا کربلا پیاده از نجف

به گوش جان رسد نوای نینوا خداحافظ نجف سلام ای کربلا...

برای آخرین بار رو میکنی به حرم مولا و اذن سفر میگیری و نجف را به سمت کربلا ترک میکنی.

انگار کن که همه ی رویای شیرین یک سال گذشته ات به واقعیت پیوسته است و الان در اوج نقطه ی آرزوهایت پای در جاده ی وصف ناپذیر عاشقان و عاشقانه ها گذاشته ای.

طول مسیر نجف تا کربلا تیرک های چراغ برق که بهشان عمود میگویند شماره گذاری شده است.و فاصله ی بین عمود ها حدود 50 متر است.تا عمود 182 نجف را باید طی کنی تا به عمود شماره 1 کربلا برسی و از آنجا 1452 عمود تا حرم اباالفضل العباس(ع).

هرچه جلوتر میروی جمعیت شلوغ تر میشود.

اینجا عموما یکی دو ساعت مانده به مغرب اکثر جمعیت برای اسکان به سمت موکب ها میروند (البته این جاده شب و روز نمی شناسد و هستند عده ی کثری که شب ها را برای پیاده روی انتخاب مکینند) اما به هرحال اگر حواست نباشد و سرگرم حرکت باشی یک آن چشم هایت را باز میکنی و میبینی با هزار سلام و صلوات تنها در چادر های صحرایی جای برای استراحت باقی مانده است.

البته برای توکه یکی از علاقه مندی هایت در این سفر این است که شب ها یک گوشه ی موکب بنشینی و یک روزنه ای پیدا کنی برای چشم دوختن به جمعیت بیرون، چادر های صحرایی سر جاده بسیار دل انگیزی است. فلذا توی دلت کلی هم ذوق میکنی از اینکه در موکب ها جا نیست.

یک جایی خواندم که نوشته بود وجب به وجب سمت راست جاده ی نجف به کربلا سند خورده است به نام صاحبان مواکب. میفهمی؟وجب به وجب، یعنی دیگر جای خالی نمانده است.

موکب داران یک سال تمام همه ی زندگیشان را جمع میکنند تا در این چند روز،در این جاده و این بیابان خارج شهر،پذیرای زائران باشند.از بیان حجم عشق و عاطفه ای که مردم عراق نثار زائران میکنند به معنای واقعی کلمه زبانم قاصر است. محبت و دوستی و رفاقت میان شیعیان به نظرم بخش اصلی و اساسی پیاده روی اربعین است. محبتی که همه اش ریشه در عشق حسین دارد.اینجا همه همدیگر را دوست دارند. و موکب داران از یکدیگر سبقت میگیرند در خدمت به زوار. کودک و جوان و پیر،همه خودشان را وقف حسین کرده اند. یکی آب میدهد،یکی غذا،یکی عطر میزند،یکی ماساژ میدهد،یکی چرخ دستی اش را گذاشته است کنار جاده و کوله پشتی های پاره شده را تعمیر میکند،یکی کالسکه هارا،یکی تلفن مجانی... . بعضی جاها نوشته بودند "خدمه لزوار الامام الحسین شرفنا"

اینجا همه هستند از آفریقا، لبنان، پاکستان، افغانستان ،هلند، آلمان و…

و حقیقتا که حب الحسین یجمعنا...

راستی در دهه ی 60 هجری چه کسی فکرش را میکرد یک روزی چنین پیوند و علاقه ای بین این ملت ها ایجاد شود؟ اینجا مردم از همه ی وجودشان،همه ی دارایی و عشق و توانشان برای زائران خرج میکنند و تو روزی هزار هزار بار این جمله را میشنوی "هلابیکم یا زوار هلابیکم..." آی قایقران بنگر که تو چگونه در پشت نام مولایت  و به حرمت نام ارباب در میان این مردمان آبرو گرفته ای... و حالا زیر لب زمزمه میکنی"  اللهم اجعلنى عندک وجیها بالحسین علیه السلام فى الدنیا و الاخره"...

از نکات دیگر تصاویر و پوسترهای علمای شیعه بود. تصاویر گویای گرایش و علاقه ی افراد مختلف بود. ترکیب عکس ها در کنار هم نمایش دهنده ی ذائقه های مختلف قومی، قبیله ای، سیاسی و فرهنگی بود. که البته حس میکنم  امسال به مراتب کمتر از پارسال این مسئله به چشم میخورد. اما متاسفانه بازهم موکب های منصوب به فرقه ی شیرازی و برنامه های فرهنگیشان(بخوانید ضد فرهنگی) برایت ناخوشایند می نماید.

در باب خوراکی های خوشمزه عراقی هم صلاح بر این است که نگارنده سکوت را رعایت کند و سخن به میان نیاورد تا از خود بیخود نشده و برچسب شکمو بودن نخورده است!! فقط در پرانتز این نکته را متذکر شوم که همه ی آن هایی که به سفر اربعین رفته اند و خواهند رفت و با سوسول بازی و عباراتی نظیر آخه معلوم نیس تمیز باشه و غیر و ذالک خود را از این نعمات الهی(علی الخصوص از نوع فلافلیش) محروم کرده اند مصداق بارز خسر الدنیا و چه بسا آخره شده اند و بس!

اینجا بعضی ها گوسفند نذر کرده بودند و خود گوسفندها هم قبل از توفیق قربانی شدن، توفیق پیاده روی پیدا کرده بودند و خیلی محترمانه دنبال نذرکننده قدم میزدند، تا برسند به موکبی که باید...

مورد سراغ داریم که یک عدد قایقران با وجود آن که کلن مقوله ی"چای" در تمام طول سال برایش تعریف نشده است و هیچ گونه اشتیاق خاصی به این نوشیدنی داغ تلخ ندارد اما اینجا هیچ جوره نمیتواند از خیر چای های عراقی بگذرد و تنها من باب توصیه های اکید مادر گرام مبنی بر شیوع بیماری و این صوبتا جلوی یکی از موکب ها لیوان خودش را از کوله پشتی اش در میاورد تا با رعایت موازین بهداشتی چای عراقی تناول کند و موکب دار محترم بازهم من باب مهمان نوازی لیوانش را در همان تشت آبی که همه ی استکان ها را در آن  شستشو میدهد غسل داده و سپس مبادرت به ریختن چای در آن میکند!

در این لحظه قایقران بهت زده تنها صدای ایرانی های پشت سرش را میشنود که همه یک صدا زیر خنده میزنند و میگویند حاجی استریل ... استریل...کافی...

و البته جا داره یادی هم بکنیم از حضور حقیقتا پرشور و ارزنده ی هلال احمر عراق.انصافا که پرکار بودند در زمینه ی معاینه و معالجه و پانسمانات

باز هم مورد سراغ داریم که یک عدد قایقران برا پانسمان پاش رفته بود تو یکی از این مراکز هلال احمر مسیر راه. بعد با حیرت تمام میبینه که ملت میان اونجا همین طور به صورت ایستاده تند تند مورد تزریقات واقع میشن و میرن. هیچی دیگه قایقران مبهوت قصه هم اصلن به روی خودش نمیاره و فی الفور محل رو ترک میکنه. میاد از قسمت داروخانه مرکز یه مقادیری پنبه بگیره اما از شدت بهت کلن مغزش کار نمیکرده که پنبه به عربی چی میشه. خلاصه وایمیسه اونجا به پانتومیم بازی کردن که من چی میخوام. بنده ی خدا داروخانه ای هم که روده بر شده بود از خنده  اشاره میکنه بیا خودت داخل ببین پی میخوای. خلاصه اینکه آخر سر قایقران قصه ی ما خودش میره از تو قفسه ها پنبه و مواد لازم  پیدا میکنه و خیلی شیک و مجلسی محل رو ترک میکنه.

از اتفاقات بسیار نیکویی که امسال شاهدش بودیم دایر شدن مواکب ایرانی ها در طول مسیر بود. موکب هایی که انصافا از نظر امکانات عالی بودند. به خصوص اون هایی که بساط اینترنتشون هم به راه بود

به موکب الرضا که میرسی نا خودآگاه اشک در چشم هایت جمع میشود،یاد این پست وبلاگت میفتی. آی قایقران،اصلن مگر تو شک داری که به برکت امام رئوفت است که راهی سفر شده ای...؟

فضای اینجا را بسیار زیبا و شبیه حرم امام رضا(ع) ساخته اند. و کاملن مشخص است که ایرانی ها وقتی به اینجا میرسند و این فضا را میبینند کلی در دلشان ذوق زده میشوند. اینجا شب و روز انواع برنامه های فرهنگی عالی برگزار میشود. یک گوشه ی موکب غرفه زده اند و انچه دوست داری را برایت خطاطی میکنند...

یک عالمه خدمه ی جوان ایرانی اینجا با همه ی وجودشان خادمی میکنند و تو با همه ی وجودت آرزو میکنی ای کاش سال دیگر رزق خادمی این مواکب را نصیبت کنند...

سفرنامه نوشت(قسمت دوم)

پنج شنبه 94/9/5

نماز صبح را خرمشهر خواندیم و و بعد از آن به سمت مرز شلمچه حرکت کردیم.

از کیلومتر ها قبل از گمرک(اصلن بخوانید از حوالی خود شهر) مسیر جاده را بسته بودند. تا یک جاهایی را باید پیاده طی میکردی و و از یک جایی به بعد دو گزینه وجود داشت. سوار قطار شوی و یا سوار اتوبوس های خود مرز.قطار ها که تا شعاع چند متری پر بودند از ازدحام جمعیت و گزینه ی مناسبی نبودند می ماند اتوبوس ها که آن هاهم در آن ساعات اولیه ی صبح به ندرت به چشم میخوردند.

از همین جا حال و هوای زیارت برایت تداعی میشود. مردم منطقه تمام طول مسیر را موکب زده اند و مشغول پذیرایی اند.

این تابلوی سر مرز توجهت را جلب میکند و به یاد کاروان پیاده روی الی بیت المقدس میفتی که قرار است از مسجد جامع خرمشهر،از سنگر های دفاع مقدس، تا... کربلا را پیاده طی کنند و پیوند زننده ی پیام دفاع مقدس مان،کربلا و نوید بخش آزادی فلسطین باشند.

مردم پاسپورت و ویزا در دست، دسته دسته،صف بسته اند و منتظرند اجازه ی ورود داده شود.

و مسئولین بنده خدا در پاسخ به اعتراض مردم میگویند"اون طرف کیپ تا کیپ جمعیت وایساده شما هم برید پیششون اونجا میشه منا." و همین جمله ی کوتاه کافی بود برای صبور شدن! منــــــــا

حالا تصور کن این وسط خانوم جلویی ات برگردد و بگوید عزیزم شما مجردی؟!قصد عزدباج داری؟و کلی تلاش و تقلا کند تا از دوصف آن طرف تر و بین این همه کلّه، پسرش را به تو نشان دهد! (کلن دقت کردید وقتی یه جا میری که  یکم دوز معنویت فضا میره بلا یهو ملت یاد مزدوج شدن بچه هاشون میفتن؟ اینجا هم لابد نسیم کربلا به گوش میرسید و ماهم که بیکار بودیم و...!!)

حالا من اون وسط یاد اون روزی افتادم که با مائده رفته بودیم گلستان شهدا و یه خانومه گیییر داده بود و داشت عکس پسرشو از تو کیف پولش نشون ما میداد و بیخیال هم نمیشد.بعد از اینکه با کلی احترام از حضورشون عذر خواهی کردیم  هنوز خانومه دوقدم نرفته بود جلوتر مائده برگشته به من میگه کاش پسرش اون یکی عکسه بود...(هیچی دیگه من اون وسط فقط زمینو گاز نمیگرفتم از خنده)

خلاصه اینکه با هر زاجراتی که بود موقع اذان ظهر پیروزمندانه وارد خاک عراق شدیم.

(پ.ن:نظر شخصی من بر اساس دیده ها و شنیده ها اینه که در این ایام مرز چزابه گزینه ی بهتری برای خروج میتونه باشه. بهتر از شلمچه و خیلی خیلی بهتر از مهران)

----------------------------------------------------------------------------------------------

توی مسیر شلمچه تا نجف،مسئول کاروان که اتفاقا در اتوبوس ما بود کلی برایمان از تاریخ و جغرافیای سرزمین عراق گفت،حرف هایی که خیلی هایش برای من تازگی داشت.

به نجف که نزدیک میشوی، انگار دیگر دل توی دلت نیست.برایت مداحی میکنند و تو هرلحظه چشم هایت از شوق زیارت مولایت لبریز تر.

جاده شلوغ است و مملو از ماشین.مردم به هر وسیله ای اعم از تریلی و کامیون متوسل شده اند تا خودشان را از مرز به نجف برسانند.

حوالی نیمه شب وارد نجف میشوی...این رسیدن و چگونه رسیدن خود حکایت ها دارد مفصصصصل که مجال نگارش نیست...

جمعه 94/9/6

صبح بعد از نماز و صبحانه و مختصر توجیهات به سمت مسجد کوفه حرکت میکنی.مسجدی که یکی از چهار مسجد بزرگ جهان اسلام است.و چه داستان ها در دل خود پنهان دارد...و چه اشتیاق ها برای مرکز فرماندهی حکومت جهانی امام عصر شدن...

از همین جای سفر میتوانی به وضوح افزایش تعداد زوار را نسبت به سال قبل حس کنی. و البته بازهم کاملا برایت ملموس است که نسبت حضور اقایان به خانم ها به شدت افزایش یافته است.

به علت ازدحام جمعیت،آقایان اغلب نتوانسته بودند وارد مسجد بشوند و تمام این مدت را در جوار حرم میثم تمار گذرانده بودند اما بر خلاف آن ها قسمت زنانه ی مسجد خلوت بود.و به راحتی میتوانستی محراب امیرالمومنین و بعضی از مقام ها را زیارت کنی.

در صحن مسجد نماز جمعه میخوانند و تو کلی داری تلاش میکنی یک چیزی از خطبه های عربی دستگیرت شود.(که تلاش خیلی موفقیت آمیزی نبود!)

***

ظهر جمعه گذشته است و حالا طبق برنامه ریزی ها گویا کمی از تراکم حرم مولا امیرالمومنین کاسته شده و بلاخره تو راهی حرم میشوی

در چند قدمی حریم نورانی مولای اولین و آخرین، گوشه‌ای می‌ ایستی و زمزمه می‌کنیم: السلام علیک یا امین‌الله فی خلقه و حجته علی عباده … السلام علیک یا امیرالمومنین…

اینجا هم قسمت زنانه ی ضریح خلوت و آرام است! حال آنکه گویا آقایان به دلیل ازدحام جمعیت تنها از درب باب القبله سلامی داده اند و به سرعت از حرم بیرون رفته اند.

زمان اندک است و ساعتی بیشتر مجال حضور در حرم را نداری،سعی میکنی لحظه لحظه ی این دقایق اندک را در وجود و ذهنت ثبت کنی.نفس عمیق میکشی،حرم را نگاه میکنی و برای چند ثانیه چشم هایت را میبندی تا بتوانی تصویرش را در خاطرت ثبت کنی.همه ی این لحظه ها و نفس ها را احتیاج داری برای روز مبادا...

ویقینا اگر شوق زیارت اباعبدالله نبود هیچ کس نمیتوانست به این راحتی ها دل بکند از حرم پدرمهربان.

چقدر دلت تنگ شده بود و حالا هنوز نیامده چاره ای نداشتی جز رفتن.

موقع خروج،روبروی باب القبله می ایستی و از پدر اذن زیارت پسر را میگیری و از حرم خارج میشوی.

***

قرار بعدی ما بعد از نماز مغرب در مسجد حنانه است

مسجد حنانه فاصله ی زیادی با حرم مولا ندارد. همان مسجدی که وقتی پیکر مولا از کنارش عبور کرد سر خم کرد و ناله سر داد. مسجد با صفایی که در میانش یک ضریح کوچک است که گوییا سر مولایمان حسین مدتی اینجا بوده.

اکثر جمعیت داخل مسجد ایرانی ها هستند.میثم مطیعی در حال مداحی است و عجب مراسمی... مطیعی مداحی های فارسی- عربی پر شور میخواند و اهالی خانه ها و مغازه های اطراف مسجد ریخته اند بیرون و همراه زوار ایرانی قسمت های عربیِ مداحی را زمزمه میکنند و سینه  میزنند و اشک میریزند. و تو در دلت هزار هزار بار آفرین میگویی به این حرکت. انگار کن که بهترین کار فرهنگی برای افزایش اتحاد و علقه ی قلبی بین شیعیان همین هم زبان شدن در کنار هم دلی باشد. بعد ها وقتی در موکب های مسیر راه مدام حضور پرشور مداحی های مطیعی را میشنوی از ارزشمندی و اهمیت کار مطمئن تر میشوی و دل گرم تر.

دلت میخواهد زود تر صبح شود و مسیر کربلا را در پیش بگیری...

سفرنامه نوشت(قسمت اول)

بسم الله

با خودت عهد کرده بودی امسال دیگر مثل یک دختر خوب سفرنامه ات را هر روز بنویسی،قول داده بودی بنویسی تا هرازگاهی خواندنشان تذکری باشد...تلنگری باشد...یادآوری ای باشد برایت.

قول داده بودی اما،رفتی و آمده ای و کل سفر نامه ای که در دفتر خاطراتت نوشته ای شده است یک صفحه!(حقیقتا که خسته نباشی!)

حالا مریض مالون! و سرفه کنان نشسته ای خیره شده ای به صفحه ی مانیتور،داری سلول های مغزت را میچلانی که تا هنوز دیر نشده است و گرد غفلت بر خاطراتت ننشسته است چند سطری را نگاشته باشی برای روز مبادا

بازخدا اموات همراه اول و تلگرام را بیامرزد که من باب اعلام حیات هم که شده بود بساط گزارشات مکتوب مارا با اهل بیتمان فراهم کرده بودند و این خود کمک حالی است برای نگاشتن!

سه شنبه 94/9/3

اتفاقات پیش بینی نشده ی این روزها باالاجبار باعث شده است که پروسه ی بستن کوله پشتی  بیفتد به این دقیقه های اخر و تو برای سومین بار و بار آخر محتویات کوله پشتی ات را بیرون میریزی تا حد المقدور از حجم وسایل کم کنی.

کاش همین قدر حواست به سفر آخرتت هم بود.هرچه سبک تر و رهاتر سفر کنی خودت راحت تری، سبک...آزاد...رها...به دور از تعلقات...

تلویزیون برای شونصدمین بار اعلام میکند امسال میانگین هوا 5 درجه سردتر از پارسال خواهد بود.و تو برایت تداعی میشود خاطره ی پارسال که شب آخر جو گیر شدیم و گفتیم امشب از نیمه های شب راه میفتیم اما از شدت سرمای هوا بعد از دقایقی حرکت، جلوی بساط آتش یکی از موکب ها زمین گیر شدیم و...  فلذا هرطور که حساب میکنی نمیتوانی بیخیال لباس های گرمت شوی...

البته بماند که در نهایت در طول این سفر به جز دوشب آخر کربلا، چیزی جز هوای معتدل روبه گرم حس نکردیم!!!

چهارشنبه 94/9/4

شب، بعد از نماز مغرب و عشا قرار است کاروان به سمت مرز حرکت کند.

آدم هایی که اصلن نه تو میشناسیشان و نه آن ها تو را میشناسند و نه حتی لهجه و زبانشان را میفهمی هم بدرقه ات میکنند...با اشک...با دعا.... بدرقه کنندگان با اشک حسرت عزیزانشان را بدرقه میکنندو آن ها با اشک شوق رهسپار وادی عشق

کاروان شلوغ است،600 نفر،به عبارتی 15 اتوبوس،اینکه چطور شد گروه 6 نفره ی ما از کیلومتر ها آن طرف تر پیوست به این کاروان شلوغ را دقیقا نمیدانم اما نکته ی قضیه اینجاست با توجه به سفر سراسر ریسک سال گذشته، عمرن اگر اولیای دمت اجازه میدادند دوباره بدون کاروان و خود جوش راهی سفر شوی.و گویا این کاروان تنها بهانه ای بود برای رضایت سفر...حال آنکه بساطی داشت برای خودش ناگفتنی...

 همان بدو ورود رضایت نامه هایی را باید پرمیکردی مبنی بر اینکه اگر در این سفر مرحوم،مصدوم،مجروح و...شدید.اصلن چه برگشتید و چه برنگشتید به ما هیچ ربطی نداره و اینا.(چقدم که ما پر کردیم)

واقعیت قضیه این است که بخشی از جذابیت سفر اربعین به همین اتفاقات پیش بینی نشده است. هیچ تفاوتی ندارد گروه بی تجربه ی 6 نفره ی پارسال و یا گروه پر سر و صدا و 600 نفره امسال،سفر اربعین همه اش غیر قابل پیش بینی است. و تو هر لحظه باید آمادگی روبرو شدن بایک اتفاق جدید را داشته باشی. و این حس خودش بسی هیجان انگیز بوده و هست برای من.

راز هایی است پشت ماتم تو...

حسین جان

برگشتم از بهشت به تبعیدگاه خویش

حالا دوباره زندگی من فراق توست...

جز کوی تو دل را نبود منزل دیگر

گیرم که بود کوی دگر،کو دل دیگر؟

من کیستم،خسی که به میقات میرود

به زیر بیرقتان تا که جایمان دادند

به عطر سیب حریمت شفایمان دادند

برای رفتن تا هیئت شما آقا

زبال هر ملکی دست و پایمان دادند

پر از غبار پر از گرد و خاک ها بودیم

به اشک روضه ی آقا جلایمان دادند

به عشق گفتن نام حسین زهرا بود

اگر به ما نفسی یا صدایمان دادند

به دست حضرت آقا همه مسلمانیم

 به دست حضرت آقا خدایمان دادند

 برای درک فضای بهشت و جنّت حق

ز خاک عرش خدا کربلایمان دادند

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ

وَ عَلَی الاَرواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ

عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ

[اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ

وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ

اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ

وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

از بزرگی و کرم و لطف اربابم همین بس که کسی چون من را به پابوسی بطلبد.

و تو با خود فکر میکنی که گویا همه ی ۱۶۳۴عمود حرم مولا علی(ع) تا حرم باب الحوائجی اباالفضل العباس (ع)را

گذاشته اند تا فاصله ی بین عمود هارا بهانه ای کنی برای قدم گذاشتن در این مسیر غافله ی حسین (ع)

به نیابت از همه ی آنهایی که میشناسیشان

و نیت کنی از جانب همه ی مظلومان عالم

همه ی جوانان برومند مدافع حرم

و همه ی عاشقان و ارادت مندان مولا از آغاز خلقت الی یوم القیامه

چه آنهایی که حلاوت این عشق را چشیده اند

و چه آن ها که حجاب های ظلمانی جغرافیا و زمان و سیاست و چه و چه نگذاشته است هنوز مزه ی این عاشقی را درک کنند.

و پیشتر و بیشتر از همه به نیابت از دردانه ی اباعبداالله، حضرت رقیه (س).

استادمان میگفت سفر های این چنینی را با زاویه نگاه امتحان بنگرید.

جو لیاقت و سعادت نگیرتان که همه امتحانست برای آزمودن شما

تا ببینند چقدر میتوانی از ته دل آرزومند آرزوها و سعادت دیگران باشی.

فلذا چه بخوایید چه نخوایید نایب الزیاره تک تکتان خواهم بود(به شرط حیات)

و در حرم باب الحوائجی اباالفضل حسین یادتان خواهم کرد.

اما قبلش شما هم بایدبه اندازه ی کلامی،نگاهی،حرف و نوشته و رفتار و...هر حقی به گردنم دارید حلالم کرده باشید

تا دعاهام درحقتون بره بالا.


یا صاحب الزمان

ما سال هاست شلوغ و شلوغ تر شدن مجالس عزای جد بزرگوارتان را به فال نیک میگیرم

توی دلمان قند آب میشود از این همه شلوغی کاروان اربعین

و این اجتماع بی نظیر را بهانه ای برای پیوند بیشتر شیعیان و جهانی شدن صدای لبیکشان میدانیم.

مولای من

مانده ام با چه رویی قدم در این راه بگذارم و چه بگویم وقتی نگاهم کنند و بگویند

آی قایقران مگرنه اینکه تو قرار بود از عباس کربلا درس یاری امام زمانت را بگیری؟

حالا دوباره رفته ای یکسال تمام گند زده ای به همه چیز و حالا دست از پا دراز تر برگشته ای که چه؟

و من چه دارم بگویم جز اینکه سرم را پایین بیندازم و بگویم همه ی این سربه هوایی ها از دوری پدرمان است

آواره افتاده ایم وسط دنیا و هی دور خودمان تاب میخوریم و دست و پا میزنیم....

این بار شکوه ی غربت و تنهایی و بی کسیمان را گذاشته ام برای حرم عمو جانتان عباس

شما را به غربت و تنهایی قافله ی حسین(ع)  مارا به حال خودمان رها نکنید