قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

الیک وجهت وجهی

این روز ها

حتی جاذبه ی جزوه های درسی ام هم شده است

حاشیه های دلتنگیشان برای شما 

انگار آتش عشق کربلایتان خاموشی ندارد مولا

مارا ققنوس خواستید؟ 

 

بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
 

دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم

و این شب ها  

چقدر خوب میشود درک کرد  

حس هبوط آدم را از بهشت ... 

 

+به جز مرا که اسیرم به دام طره ی دوست 

خدا خلاص کند هرکجا گرفتاری است 

ح س ی ن  

+پناه دل جامانده ام شده است گوش کردن این مداحی، به یاد لحظه های آسمانی سفر  

گوشه ای از دفتر خاطراتم

خوابم نمی آید،می آیم و روی صندلی های جلوی موکب مینشینم و غرق میشوم در حال و هوای سیل جمعیت، امشب هم طبق عادت معمول، سرم را روبه آسمان بلند میکنم و چشم میدوزم به ماه تنهای آسمان

اما این بار یاد شب های تنهایی زینب(س) و بی پناهی دخترکان حسین(ع) است که در ذهنت تداعی میشود، غم تنهایی و غربت آل الله است....بغض میکنی و باخودت میگویی لابد سکینه هم آنگاه که در این مسیر قدم میزد گاه گاهی چشمش را به آسمان می دوخت، بغض میکرد یاد پدر و عمو و برادران آتش به جان و دلش می انداخت، بی تابش میکرد...گوش کن، ماه تنهای آسمان گواهی میدهد همه را...

اما قایقران تو چه میفهمی حجم تنهایی و غربت این راه را، قدم به قدم، موکب به موکب، این همه عشق این همه شور این همه عاطفه که نثارت میکنند...

سکوت میکنی و باز به آسمان خیره میشوی، و در همین حال صدای میثم مطیعی دارد در گوشت نجوا میکند:"دنیا همیشه دارد از کربلا نشانی، ای دل خدا کند تا بر عهد خود بمانی. دنیا فریب و رنگ است تا جا بمانی از او، اما تو می توانی،خود را شکسته بسته تا کربلا رسانی..."

ببند بار سفر را که یار نزدیک است

 دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است

دوباره حال همه عاشقان تماشایی است

که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است

سفر حکایت یک اتفاق رویایی است

ببند بار سفر را که یار نزدیک است

طلوع صبح شب انتظار نزدیک است

ببین که قفل قفس را شکسته، می آیند

کبوتران حرم دسته دسته می آیند

چو موج از همه سو دلشکسته می آیند

غریب، از نفس افتاده، خسته می آیند

که باز بعد چهل شب، کنار او باشند

شبیه حضرت زینب کنار او باشند

تمام پشت سر جابر ابن عبدلله

چه عاشقانه قدم می زنند در این راه

از اشتیاق حرم راه می شود کوتاه

هر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله

که این پیاده روی برترین عزاداری است

قسم به نور، که این ابتدای بیداری است

***

دوباره حال من و شعر می شود مبهم

دلی که دست خودم نیست می شود کم کم-

در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم

اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم-

«غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» 

  

 چه طور و چگونه اش را خودم هم هنوز نفهمیده ام

اما اگر این روز ها قسمت شد و قدم هایم به بین الحرمین کربلا رسید

سلامتان را خواهم رساند؛ باشد که به حرمت سلام، سلام رسان را در حریم حرم بپذیرند.

عاجزانه و ملتمسانه طلب حلالیت میکنم از همه ی آن هایی که حقی بر گردنم دارند؛

و همه ی آن هایی که با کژ رفتاری ها و کژ گفتاری ها و ندانم کاری هایم موجبات آزردگی خاطرشان را فراهم کردم.

حلال کنید، دعاکنید، دعاگویتان خواهم بود.

یا حسین(ع)

جامانده!

پر میزنیّ و وای به حال پرنده ای

کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است 

خوش به حال همتون...کربلایی های اربعین...  

ندا می آید آی قایقران:

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست