قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

اوست گرفته شهر دل،من به کجا سفرکنم؟

راستی،یادش بخیر

پارسال این شب ها چقدرشوق دیدارتان را در دل داشتم

اوج آرزوهایم شده بود زیارت اربعین...

و چه چیز زیباتر از آن که امسال، آن آرزوی رویایی برایم تبدیل شده است به یک خاطره ی فوق العاده شیرین

 و البته بازهم یک آرزوی ناب و خواستنی...

 

امام رئوفــــم

قایقرانِ  این شب ها

بی چراغ و با دستانی خالی

می آید تا اعتراف کند

به عظمت و بزرگی شما و خانواده ی کریمتان

 و تلخیِ گزنده ی روزگارِ سختِ دور شدن از کویتان

امسال هم در پرونده ی تقدیر یکساله ام، به نسیمی از لطافت نگاهتان دل خوشم کنید

دل خوشم کنید که سخت محتاجم به مُهرِ تائیدی از مِهر نگاهتان.

باز دارم به سر هوای حرم

دلمان تنگ شد برای حرم

دوست دارم رها شوم از خود

در میان سر و صدای حرم...

+مادر سپرده است به دست شما مرا

گفته فقط شما ببری کربلا مرا

اللهم انی افتتح الثناء بحمدک

گزیده ای از کتاب "عاشقانه های دعای افتتاح" به ترجمه ی دکتر واحدی

اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِی فِی دُعَائِکَ وَ مَسْأَلَتِکَ

 فَاسْمَعْ یَا سَمِیعُ مِدْحَتِی

 وَ أَجِبْ یَا رَحِیمُ دَعْوَتِی

 وَ أَقِلْ یَا غَفُورُ عَثْرَتِی

خدای من!

خودت اجازه دادی که تورا بخوانم و نیاز هایم را از تو بخواهم...

پس بشنو ای خدای شنوا!اینک که ستایشت میکنم...

و جوابم بده ای مهربان!که دست نیاز به سویت بلند کرده ام...

و از لغزش هایم درگذر...ای خدای آمرزنده...

فَکَمْ یَا إِلَهِی مِنْ کُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَهَا

وَ هُمُومٍ [غُمُومٍ‏] قَدْ کَشَفْتَهَا

 وَ عَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَهَا

وَ رَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَهَا

 وَ حَلْقَةِ بَلاءٍ قَدْ فَکَکْتَهَا

خدای من!

چه اندوه های فراوانی که برمن آسان کردی...

وچه بسیار غصه هایی که از من زدودی...

و چه گسترده لغزش هایی که از آن ها چشم پوشیدی...

و چه رحمت بی کرانی که مرا در آن غوطه ور نمودی...

و چه حلقه های دست و پاگیر بلاهایی که آن ها را باز کردی

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ قَلِیلا مِنْ کَثِیرٍ

 مَعَ حَاجَةٍ بِی إِلَیْهِ عَظِیمَةٍ

 وَ غِنَاکَ عَنْهُ قَدِیمٌ

وَ هُوَ عِنْدِی کَثِیرٌ

وَ هُوَ عَلَیْکَ سَهْلٌ یَسِیرٌ

الهی!

از تو گوشه ای از لطف فراوانت را در خواست میکنم...

نعمت هایی را می طلبم که سخت بدان نیازمندم

ولی تو از ازل، از آن بی نیاز بوده ای...

نعمت هایی که برای من بسیار ارزشمند است...

و ادای آن بر تو بسیار راحت و آسان

اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَکَ عَنْ ذَنْبِی

 وَ تَجَاوُزَکَ عَنْ خَطِیئَتِی

 وَ صَفْحَکَ عَنْ ظُلْمِی

وَ سَتْرَکَ عَلَى [عَنْ‏] قَبِیحِ عَمَلِی

 وَ حِلْمَکَ عَنْ کَثِیرِ [کَبِیرِ] جُرْمِی

عِنْدَ مَا کَانَ مِنْ خَطَایَ [خَطَئِی‏] وَ عَمْدِی

 أَطْمَعَنِی فِی أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْکَ

الَّذِی رَزَقْتَنِی مِنْ رَحْمَتِکَ

 وَ أَرَیْتَنِی مِنْ قُدْرَتِکَ

وَ عَرَّفْتَنِی مِنْ إِجَابَتِکَ

خدایا!

گذشت تو از گناهانم

و بخشیدن خطا هایم

و چشم پوشی ات از ستمگری ام

و پرده پوشی ات بر کارهای زشتم

و بردباری ات بر بزه های فراوانم

که چه از روی خطا و چه از سر عمد بوده است...

مرا به طمع انداخت که از تو چیز هایی بخواهم که هرگز شایستگی آن را ندارم.

چیز هایی که تو از روی مهربانی روزی ام کردی

و قدرتت را درآن به من نشان دادی

و مرا با اجابت و پاسخ به آن ها آشنا کردی

فَصِرْتُ أَدْعُوکَ آمِنا

وَ أَسْأَلُکَ مُسْتَأْنِسا

لا خَائِفا وَ لا وَجِلا

مُدِلا عَلَیْکَ فِیمَا قَصَدْتُ فِیهِ [بِهِ‏] إِلَیْکَ

فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی [عَلَیَ‏] عَتَبْتُ بِجَهْلِی عَلَیْکَ

وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خَیْرٌ لِی

 لِعِلْمِکَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ

و من اینک با قلبی مطمئن و آرام تو را میخوانم

و تنها از روی انس و علاقه و نه از روی ترس،حاجاتم را از تو میخواهم

و تازه برایت ناز هم میکنم که روی به سویت آورده ام

به گونه ای که حتی وقتی خواسته ام دیرتر اجابت میشود از روی جهل تو را ملامت میکنم

غافل از آنکه شاید دیر برآورده شدن خواسته هایم بهتر باشد

چه آنکه تو بر عاقبت هرچیز دانایی

اوست نشسته در نظر،من به کجا نظر کنم؟

بوی ناب بهشت می دهند همه ی نام های قشنگ تو

می گذارمشان روی  دلم

گفته بودی الجبار...

یعنی کسی که جبران میکند همه ی شکستگی های دلت را

گفته بودی المصور

یعنی کسی که از نو میسازد همه ی آنچه را ویران شده است درون دلت

گفته بودی الشافی

یعنی کسی که شفا میدهد تمام زخم های عمیق را

هوای دلم سبک می شود با زمزمه ی نام های زیباست

نفس میکشم در هوای مهربانی های نابت...

و باز طبق معمول به اینجای داستان که میرسیم

کلی حسرت و افسوس در صدایم جمع میشود که چرا نمیشود یکبار بنشینم و با تو درباره خودت حرف بزنم

 فقط از تو بگویم

چرا اینقدر آرزو و تقاضا توی زندگی هست که نمیگذارد ذهنم راحت باشد موقع عبادت

چرا اینقدر بین  من و تو فاصله هست...خدای من...

میان ادعیه ی بی شمار شیخ عباس

زیارت تو به جانم عجیب می چسبد