قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

قایــــــــــــــــــــــــــــــقـــران

نه به آبی ها دل خواهم بست، نه به دریا

برشی از یک عشق!

آن وقت ها وقتی کتاب های نیمه ی پنهان ماه را میخواندی

همان جایی که درست در اوج عاشقانه ها،حجم عظیمی از دلتنگی آوار میشد روی روایت قصه...

همان جایی که ناخودآگاه مجبور میشدی بقیه روایت را از دریچه ی اشک بخوانی...

همان جایی که انصافا جرئتش را نداشتی برای لحظه ای خودت را به جای راوی داستان تصور کنی

درست در همان لحظه

برای آنکه به قول معروف پیش خودت کم نیاورده باشی

خودت را قانع میکردی (بخوانید خودت را گول میزدی)که:

 خب اون وقتا همه درگیر جنگ بودن دیگه پس کلن جو حاکم اقتضا میکرد که همسران شهدا همچین روحیاتی داشته باشند و...!

حالا تاریخ ورق خورده است

دهه ی 90 هجری شمسی

اینجا همه چیز هست

کشور در امنیت کامل

پول،آرامش،امنیت،عشق...

زندگی ها فول امکانات

اینجا همه جور جوی حاکم است غیر از آنکه

کسی حاضر باشد در جامعه ی چنین و چنان امروز،همسرش،هم او که همه ی دلخوشی اش از زندگیست

هم او که هنوز چند سالی بیشتر نگذشته است از همسفر شدنشان باهم،هم او که...

همه چیز را بگذار و برود برای جهاد، آن هم تازه در کشوری دیگر

و بعد تازه هزار جور جواب هم پس بدهی به امثال من

که آخه چرا حاضر شدی همسرت را بفرستی به کشوری که سال ها با ما جنگ کرد...؟؟


مستند های مصاحبه ی همسر شهید رضایی نژاد با همسران شهدای مدافع حرم را که میبینم

با همه ی وجود از خودم  وادعا هایم شرمنده میشوم

با خودم می اندیشیم،قایقران، تو بدون اینکه هیچ درکی از این حرف هایی که میزنند داشته باشی

بدونه اینکه هنوز چشیده باشی مزه ی این عاشقانه ها را

بدون اینکه حس کرده باشی جنس این دلبستگی ها...

حتی طاقت فکر کردن به این جنس ایثار کردن هارا هم نداری

اصلن همچین چیز هایی در چارچوب مغزت نمیگنجد

بعد حالا بنشین و هی حرف های قشنگ بزن...

و ما ادراک همسران شهدا را...

پ.ن:

گلستان شهدا بودیم

یکهو غیر منتظره پرسید اگه یه روزی همسرت بخواد بیاد اینجا شما مشکلی نداری؟کمکش میکنی؟

من: برا زیارت بیاد که طوری نیست

اما اگه منظور دیگه ای هست، عمرا...!

او:پس این چیزایی که تو وبلاگت مینویسی چیه؟شهید و شهادت و...

من: سکوت توام با شرمندگی

نظرات 6 + ارسال نظر
من... جمعه 11 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:06 ق.ظ http://www.doorashena.blogsky.com

سلام
هر روز چند بار خودمو میذارم جاشون و هربار داغون میشم.. بیشتر و بیشتر...
برنامه های تلویزیونی و رادیویی اخبار و...روزی چندبار بهمون یادآوری میکنند که حالا نوبت شماست. ..یعنی ما به اندازه ی دختر ای جوون دهه ی شصت مقاوم هستیم؟
ممنون از متن عالیت ... درست شبیه ذهن نوشته ی من بود که قبل از اینکه خالقش من باشم شما نوشتیش. ..آرام باشی و صبور

سلام بر شما
ممنون از توجه و لطفت
همه جا...تو سطح شهر،تو فضای مجازی...
از دهه ی شصت تا ما...
چه شوند دهه هشتادی ها

رهایی... جمعه 11 دی‌ماه سال 1394 ساعت 06:27 ب.ظ http://rahaiii.mihanblog.com

سلااام
و باز هم دارند از کشورمون و از اعتقاداتمون دفاع میکنند اما اینبار در خارج از مرزها...
نوشته ات برای من هم ملموس بود. و چه جمله ی سنگین و وقیحیه این جمله که:« میخواستن نرن...کی مجبورشون کرده بود» ....و به همین سادگی این همه ایمان و مردانگی را به ذن خود لگد کوب میکنند...وای که بعضیا چه ساده می اندیشند...
و اما فرقی نمیکند همسر باشی مادر باشی یا خواهر... عجب ایمان و ارادتی دارند بعضی ها...
واقعا تصمیم و انتخاب سختیه...منم وقتی به این موضوع فکر میکنم به این نتیجه میرسم عمرااااا! یا باهم میریم خدمت عناصر دشمن نامحترم میرسیم یا هیچ کدام...با همه حرف هایی که بالا زدم...و بدا به حال من...
انگار که از شعار تا عمل ٬فاصله بسیار است...

سلاام دوستم
چطومتوری؟
چقد دلم برات تنگ شده

از شعار تا عمل...دقیقا نکتش همینجاست

رهایی... جمعه 11 دی‌ماه سال 1394 ساعت 06:57 ب.ظ

خوشم میاااد کلا من به نکات اشاره میکنم
الحمدالله من خوبم...تو خوبی؟ خوش میگذره؟
اینا همه برای تو

بابا نکته سنج
منم خوبم تچکرات
ارادت مندیم

کبوتر حرم شنبه 12 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:11 ق.ظ

وقتی در خاطرات همسران شهدا پرسه میزنی و یا پای روایت راویان قصه شهدا مینشینی شهدا را افسانه نمی شمارند ، شهدا را از جنس خودمان می شمارند و تنها با این تفاوت که هنرمندانه در بهنگامه خود با "یک لبیک یاحسین" درقهقه مستانه اشان تجارتی شیرین را رقم زدند و مردان خدا هنرمند شدند چرا که نه به آبی ها دل بستند، نه به دریا....!!!!
وحال به قول سید شهیدان اهل قلم باید گفت:
ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی وجود برنشسته ایی دستی برآر و ما قبرستان نشینان آداب سخیف را از این منجلاب بیرون کش.

نه به آبی ها دل بستند نه به دریا...
حال انگار کن چه بر سر قایقرانی خواهد آمد که هم دلبسته ی آبی ها شده باشد هم دریا

قصه ی عشق از زمین که گذشت
از هوایی شدن هراسی نیست...

پ.ن :
نام مستعارتون برا من آشنا نیست.امکان داره معرفی کنید؟

مردی بنام شقایق سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام

یاد خانم طینه زاده افتادم که چند هفتس همسرشون شهید شدن.
همکلاسی دوره لیسانس و از بچه های بسیج که سالهابا هم همکار بودیم و همسرشون هم مربیمون بود تو آموزش نظامی.


+
نخونید این کتابارو

بعضا خطرناکه!

آدمانتظارش از اطرافیاش بالامیره

فک میکنه هنوز هم ازون آدما پیدا میشه!!!!

سلام
اتفاقا وقتی این برنامه رو دیدم یاد همون مطلب وبلاگ شما افتادم و خانم طینه زاده

+
وااای دقییییقا زدید به هدف
آدم انتظارش میره بالا و...

حالا که خوندم دیگه چیکار کنم؟

saboo جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:16 ق.ظ

نمیدونم چرا اینجوریید شما
اولش هی به به و چه چه میکنید اولش اما موقش ک میرسه میزنید زیر همه چیز واقعا از اون خانمایی که مثل فیلم مختار زمان بیعت با مسلم اومدند یکی یکی دست شوهراشونو گرفتند و بردند و بیعتو شکستند
اسلام سرباز واقعی میخواد نه یار خوشیها
سرباز ولایی جان خودشو فدا میکنه و
حالا هی بریم پیاده روی کربلا و اردوی راهیان خوشگذرونی
ایناهمه حواب پس دادن داره ها خدا بدادمون برسه!
(مخاطب اول خودم)

سلام
قیاسی که کردید رو درک نمیکنم
اما واقعا از خدا میخوام کمکمون کنه تو امتحانایی که قراره ازمون بگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد